ادبیات شعر و هنر (اشعار مولانا )

ادبیات شعر و هنر اشعار مولانا

ادبیات شعر و هنر (اشعار مولانا )

ادبیات شعر و هنر اشعار مولانا

ادبیات شعر و هنر سهراب سپهری 2.24%
2. فروغ فرخزاد 1.70%
3. فریدون مشیری 0.93%
4. شعر حافظ 0.90%
5. نیما یوشیج

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

اشعار مولانا

اشعار مولانا قسمت اول

شعر مولانا

اشعار زیبا مولانا

بهترین اشعار مولانا

مولانا

اشعار میرزاده عشقی

سوالات استخدامی بانک رفاه کارگران رشته حسابداری سال ۹۹

سوالات استخدامی بانک تجارت رشته حسابداری سال ۹۹

سوالات استخدامی پول

ارز و بانکداری بانک ملی 98

عالی

سوالات تامین اجتماعی کارشناس پرستاری جدید

سوالات تامین اجتماعی کارشناس پرستاری با پاسخ نامه

سوالات تامین اجتماعی کارشناس پرستاری 1397

سوالات تامین اجتماعی کارشناس پرستاری

سوالات استخدامی تامین اجتماعی کارشناس پرستاری 97

تخصصی و عمومی

تامین اجتماعی کارشناس پرستاری

سوالات استخدامی اموزش و پرورش نخصصی

سوالات استخدامی اموزش و پرورش عمومی و تخصصی

سوالات استخدامی اموزش و پرورش دبیر ادبیات فارسی

سوالات استخدامی اموزش و پرورش با پاسخ نامه

سوالات استخدامی اموزش و پرورش 97

سوالات استخدامی اموزش و پرورش

سوالات استخدامی اموزش و پرورش دبیر معارف اسلامی

سوالات استخدامی اموزش و پرورش هنرآموز الکتروتکنیک

نمونه طرح های برجسته کاری روی ورق مس پودمان برجسته کاری روی فلز مس

برجسته کاری روی فلز مس

طرح کار روی مس

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار میرزاده عشقی2017» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شعر نخست:

(پوزش  از شما خواننده گرامی،برای پاره ای از واژگان این شعر)

 

بعد از این بر وطن و بوم و برش باید رید  

به چنین مجلس و بر کر و فرش باید رید 

 

به حقیقت در عدل ار در این بام و بر است  

به چنین عدل و به دیوار و درش باید رید 

 

آن‌که بگرفته از او تا کمر ایران گه  

به مکافات الی تا کمرش باید رید 

 

پدر ملت ایران اگر این بی پدر است  

بر چنین ملت و روح پدرش باید رید 

 

به مدرس نتوان کرد جسارت اما  

آن‌قدر هست که بر ریش خرش باید رید 

 

این حرارت که به خود احمد آذر دارد  

تا که خاموش شود بر شررش باید رید 

 

شفق سرخ نوشت آصف کرمانی مرد  

غفرالله کنون بر اثرش باید رید 

 

آن دهستانی بی مدرک تحمیلی لر  

از توک پاش الی مغز سرش باید رید 

 

گر ندارد ضرر و نفع مشیرالدوله  

بهر این ملک به نفع و ضررش باید رید 

 

ار رَود موتمن‌الملک به مجلس گاهی  

احتراماٌ به سر رهگذرش باید رید 

 

 


شعر دوم:

 

یاران عبث نصیحت بی حاصلم کنید

دیوانه ام من عقل ندارم ولم کنید

 

ممنون این نصایحم اما من آن چنان

دیوانه ای نیم که شما عاقلم کنید

 

مجنونم آن چنین که مجانین ز من رمند

وای ار به مجلس عقلا داخلم کنید

 

من مطلع نیم که چه با من نموده عشق

خوب است این قضیه سوال از دلم کنید

 

یک ذره غیر عشق و جنون ننگرید هیچ

در من اگر که تجزیه آب و گلم کنید

 

کم طعنه ام زنید که غرقی به بحر بهت

مردید اگر هدایت بر ساحلم کنید

 

 


شعر سوم:

 

خلقتِ من در جهان یک وصله ی ناجور بود

من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟


خلق از من در عذاب و من خود از اخلاقِ خویش

از عذابِ خلق و من یارب چه ات منظور بود؟


حاصلی ای دهر از من غیرِ شرّ و شور نیست

مقصدت از خلقتِ  من سیر شرّ و شور بود؟


ذاتِ من معلوم بودت ، نیست مرغوب از چه ام

آفریدستی ، زبانم لال چشمت کور بود؟


ای چه خوش گر چشم می پوشیدی از تکوینِ  من

فرض می کردی که ناقص خلقتِ یک مور بود


ای طبیعت گر نبودم من جهانت عیب داشت؟

ای فلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود؟

 

قصد  تو از خلق عشقی من یقین دارم فقط

دیدن هر روز یک گون رنج جوراجور بود


گر نبودی تابش  استاره ی من در سپهر

تیر و بهرام و خور و کیوان و مه بی نور بود؟


راست گویم ، نیست جز این علت  تکوین  من

قالبی لازم برای ساحت  یک گور بود


آفریدن مردمی را بهر گور اندر عذاب

گر خدایی هست ! ز انصاف  خدایی دور بود


مقصد  زارع ز کشت و زرع ، مشتی غله است

مقصد  تو زآفرینش مبلغی قاذور بود؟


گر من اندر جای تو ، بودم امیر  کائنات

هر کسی از بهر کار بهتری مامور بود


آنکه نتواند به نیکی پاس هر مخلوق داد

از چه کرد این آفرینش را ، مگر مجبور بود؟

 


شعر چهارم:

 

خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم

خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟

 

آوخ، کلاه نیست وظن، گر که از سرم

برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم

 

مرد آن بود که این کُله‌اش، برسر است و من

نامردم ار که بی کُله، آنی به سر کنم

 

من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت

تسلیم هرزه‌گرد قضا و قدر کنم

 

زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم را

وی چرخ! زیر و روی تو زیر و زبر کنم

 

جایی‌ است آروزی مـــن، ار من به آن رسم

از روی نعش لشکر دشمـن گذر کنم

 

هر آنچه می‌کنی بکن ای دشمن قوی!

من نیز اگر قوی شدم از تو بتر کنم

 

من آن نیم بـه مرگ طبیعی شوم هلاک

وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم

 

معشوق عشقی ای وطن، ای عشق پاک من!

ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم

 

عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود

مهرت نه عارضی است که جای دگر کنم

 

عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم

با شیر اندرون شد و با جان به در کنم

 


  • ادبیات شعر شعر